گاهی به دوستانم در بسیج میگویم من میروم همه ادارهها را تیغ میزنم ولی وقتی به بسیج میآیم بسیج مرا تیغ میزند.
من «محمد ترکاشوند» متولد1364 لیسانس مدیریت و طلبه سطح دو حوزه علمیه و مسوول گروه جهادی بیرق الرضای شهرستان ملایر هستم. منطقهای که ما در آن فعالیت میکنیم آسیبهای اجتماعی فراوانی دارد و تقریبا کسی جرات نمیکند قدم به آن منطقه بگذارد. البته ما اسیر ظواهر و شرایط نشدیم. اولین بار میخواستیم موکبی برای امام حسین(ع) در این محل برپا کنیم. من نگران درگیری با اراذل و اوباش بودم اما آرام آرام با احترام و ادب آنها را به خودمان جذب کردیم. در زمان فعالیت موکب افراد زیادی با خالکوبی میآمدند و خودشان غذا میپختند و پخش میکردند. آنها داخل موکب سیگار میکشیدند. به بچهها گفتم اتاقی برای سیگار کشیدن آنها درست کنند و برخلاف انتظارم به راحتی این مساله را پذیرفتند و به من گفتند: حاجی! هرچه بگویی ما میگوییم چشم!
ابتدا کمی نسبت به ما حساسیت داشتند ولی کم کم اختلافهای ما با آنها برطرف شد و مسیری برای حضور همه ما در محله فراهم شد.
ما جلسات خوبی را در محله با نام«گفت و گوهای دوشنبه» پایهگذاری کردیم. این جلسات به نوعی اتاق فرمان برنامههای محله بود که جزئیات فعالیتهای ما در محله را مشخص میکرد. بحثهای عقیدتی هم در این جلسات انجام میشد. هفته به هفته موضوعها را انتخاب میکردیم و اعضای گروه به سراغ تحقیق و بررسی درخصوص این موضوعها میرفتند و سپس نتیجه تحقیقات در جلسات به بحث گذاشته میشد. هر چند وقت یکبار هم یکی از اساتید دعوت میشد که به نکات مجهول پاسخ دهد. در بسیاری از موقعیتها من وارد بحث نمیشدم و دوست داشتم از بیرون استاد دعوت کنم؛ افرادی که هم علم و دانش بیشتری داشتند و هم تنوع در جلسه را حاکم میکردند. در همین جلسات با حضور فعالان محله مسائل و موضوعهای محله هم به بحث گذاشته میشد.
تقریبا دوسال است که به صورت مستمر توزیع بستههای معیشتی را در محله انجام میدهیم. در همین مسیر توزیع اقلام متوجه مشکلات ساختمانی نیازمندان شدیم. شروع کردیم به کارهای مختلف از رنگ آمیزی خانهها تا ساخت سرویس بهداشتی و آشپزخانه. گاهی خانهها قابل تعمیر نبودند و ما خانهها را تخریب و نوسازی میکردیم. گروهی که در این فعالیت با ما همراه بود حدودا ۱۰ نفر بودند. ما گروههای جهادی دیگر را هم دعوت به کار میکردیم. مثلا گروه جهادی امام حسین(ع) فردی را داشت که ایزوگام کار بود. فرد دیگری در این گروه بود که برق کشی بلد بود. هرکدام از اینها میآمدند و کاری انجام میدادند و پولی بابت دستمزد از ما درخواست نمیکردند. از شهرداری هم در بحث مجوز کمک میگرفتیم. گاهی هم سیمان و ماسه و آجر و مصالح دیگر را به ما میدادند.
خیرین ما از تهران و مشهد و شهرهای دیگر به ما کمک میکنند. من صفحهای در فضای مجازی به نام «بیرق الرضا» راهاندازی کرده بودم که گزارش فعالیتهایمان را در آن منتشر میکردیم و همچنان هم این کار ادامه دارد. خیرین با دیدن این گزارشها به ما کمک میکردند. مثلا لوازم خانگی از تهران برای ما ارسال میکردند یا در موردی دیگر فردی هزار کیلو برنج خرید و برای ما فرستاد. برای ساخت خانه هم مبلغی پول از مشهد برای ما ارسال شد.
من فقط به فعالیت در فضای مجازی اکتفا نکردم. از آرایشگاههای محله برای خبررسانی استفاده کردم. با چند آرایشگاه صحبت کردم و با آنها رفیق شدم. آنها هم مُبلغ و حامی من در داخل محله شدند. به گونهای که مردم به آنها پول میدادند تا به دست ما برسد. علت اینکه آرایشگاه محل را برای اطلاع رسانی انتخاب کردم این بود که آرایشگاهها محل رفت و آمد هستند و همه مردم به آنجا مراجعه میکنند و با هم گپ میزنند. آرایشگاه مثل سوپر مارکت نیست که مردم زمان کمی در آن حضور داشته باشند و به همین دلیل خبری که از طریق آرایشگاه منتشر میشد به سرعت در محله بازتاب مییافت.
من با تمامی ارگانها ارتباط داشتم. در زمان انجام برخی فعالیتها مانند افتتاحیهها از ظرفیت تمامی ادارهها و نهادها بهره میگرفتم. مثلا اداره اوقاف ملایر در هر منطقهای ۱۰ تا ۲۰ کیف برای نیازمندان در نظر داشت اما من پنجاه تا صد کیف را برای نیازمندان از آنها دریافت میکردم. یا اگر بستههای معیشتی به تعداد ۱۰ تا ۲۰ بسته توزیع میشد به محله من صد تا دویست بسته تعلق میگرفت. البته من هم فعالیتهایی برای آنها داشتم تا این روند ادامه پیدا کند. گاهی به دوستانم در بسیج میگویم من میروم همه ادارهها را تیغ میزنم ولی وقتی به بسیج میآیم بسیج مرا تیغ میزند.